بسم الله النّور
عاشورا یک صحنهی عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت
بگیرد. یعنی چه، عبرت بگیرد؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال
و در چه وضعیتی است؛ چه چیزی او را تهدید میکند؛ چه چیزی برای او لازم است؟ این را
میگویند «عبرت». شما اگر از جادهای عبور کردید و اتومبیلی را دیدید که واژگون شده
یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شدهاند، میایستید و نگاه
میکنید، برای اینکه عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتی، چطور حرکتی و چگونه رانندگیای،
به این وضعیت منتهی میشود. این هم نوع دیگری از درس است؛ اما درس از راه عبرتگیری
است. این را قدری بررسی کنیم.
اوّلین عبرتی که در قضیهی
عاشورا ما را به خود متوجّه میکند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر (صلواتاللهوسلامهعلیه) جامعهی
اسلامی به آن حدّی رسید که کسی مثل امام حسین (علیهالسّلام) ناچار شد برای نجات جامعهی
اسلامی، چنین فداکاریای بکند؟ این فداکاری حسینبنعلی
(علیهالسّلام)، یک وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ یک وقت در قلب کشورها و
ملتهای مخالف و معاند با اسلام است؛ این یک حرفی است. اما حسینبنعلی (علیهالسّلام)،
در مرکز اسلام، در مدینه و مکه -مرکز وحی نبوی- وضعیتی دید که هر چه نگاه کرد چارهای
جز فداکاری نداشت؛ آن هم چنین فداکاری خونینِ با عظمتی! مگر چه وضعی بود که حسینبنعلی
(علیهالسّلام)، احساس کرد که اسلام فقط با فداکاری او زنده خواهد ماند، وَالّا از
دست رفته است!؟ عبرت اینجا است. روزگاری رهبر و پیغمبر جامعهی اسلامی، از همان مکه
و مدینه پرچمها را میبست، به دست مسلمانها میداد و آنها تا اقصی نقاط جزیزةالعرب و
تا مرزهای شام میرفتند؛ امپراتوری روم را تهدید میکردند؛ آنها از مقابلشان میگریختند
و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمیگشتند؛ که در این خصوص میتوان به ماجرای «تبوک» اشاره
کرد. روزگاری در مسجد و معبر جامعهی اسلامی، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با
آن لحن و آن نَفَس، آیات خدا را بر مردم میخواند و مردم را موعظه میکرد و آنها را در
جادهی هدایت با سرعت پیش میبرد. ولی چه شد که همین
جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایی رسد و آنقدر از اسلام دور شدند که
کسی مثل یزید بر آنها حکومت میکرد!؟ وضعی پیش آمد
که کسی مثل حسینبنعلی (علیهالسّلام)، دید که چارهای جز این فداکاری عظیم ندارد!
این فداکاری، در تاریخ بینظیر است. چه شد که به چنین مرحلهای رسیدند؟ این، آن عبرت
است. ما باید این را امروز مورد توجّه دقیق قرار دهیم.
ما امروز یک جامعهی اسلامی
هستیم. باید ببینیم آن جامعهی اسلامی، چه
آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین
(علیهالصّلاةوالسّلام) در همان شهری که او حکومت میکرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند
و در آن شهر گرداندند!؟ کوفه یک نقطهی بیگانه از
دین نبود! کوفه همان جایی بود که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در بازارهای آن راه میرفت؛
تازیانه بر دوش میانداخت؛ مردم را امر به معروف و نهی از منکر میکرد؛ فریاد تلاوت
قرآن در «آناءاللیل و اطراف النهار» از آن مسجد و آن تشکیلات بلند بود. این، همان شهر
بود که پس از گذشت سالهایی نهچندان طولانی در بازارش دختران و حرم امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)
را، با اسارت میگرداندند. در ظرف بیست سال چه شد که به آنجا رسیدند؟ اگر بیماریای
وجود دارد که میتواند جامعهای را که در رأسش کسانی مثل پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین
(علیهماالسّلام) بودهاند، در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند، این بیماری، بیماری
خطرناکی است و ما هم باید از آن بترسیم. امام بزرگوار ما، اگر خود را شاگردی از شاگردان
پیغمبر اکرم (صلواتاللهوسلامهعلیه) محسوب میکرد، سرِ فخر به آسمان میسود. امام،
افتخارش به این بود که بتواند احکام پیغمبر را درک، عمل و تبلیغ کند. امام ما کجا،
پیغمبر کجا!؟ آن جامعه را پیغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. این
جامعهی ما خیلی باید مواظب باشد که به آن بیماری دچار نشود. عبرت، اینجا است! ما
باید آن بیماری را بشناسیم؛ آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
به نظر من این پیام عاشورا،
از درسها و پیامهای دیگر عاشورا برای ما امروز فوریتر است. ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسینبنعلی (علیهالسّلام)،
آقازادهی اوّلِ دنیای اسلام و پسر خلیفهی مسلمین، پسر علیبنابیطالب (علیهالصّلاةوالسّلام)
در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مینشست، سر بریدهاش گردانده شد و آب از
آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا آمدند،
او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را
به اسارت گرفتند!
حرف در این زمینه، زیاد است.
من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح میکنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن،
آن درد را به مسلمین معرفی میکند. آن آیه این است که میفرماید: «فخلف من بعدهم خلف
اضاعوا الصّلاة واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا(۱).» دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است: یکی دورشدن از ذکر
خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویّت؛ حساب معنویّت را از زندگی
جدا کردن و توجّه و ذکر و دعا و توسّل و طلب از خدای متعال و توکّل به خدا و محاسبات
خدایی را از زندگی کنار گذاشتن. دوم «واتّبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛
دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبی. به فکر جمعآوری ثروت، جمعآوری مال و التذاذ
به شهوات دنیا افتادن. اینها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسی
وبزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار
شویم. اگر در جامعهی اسلامی، آن حالت آرمانخواهی از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به
فکر این باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ اینکه
«دیگری جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه
ترجیح دهیم»، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد.
نظام اسلامی، با ایمانها، با
همّتهای بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگهداشتنِ شعارها به وجود
میآید و حفظ میشود و پیش میرود. شعارها را کمرنگ کردن؛ اصول اسلام و انقلاب را مورد
بیاعتنایی قراردادن و همهچیز را با محاسبات مادّی مطرح کردن و فهمیدن، جامعه را به
آنجا خواهد برد که به چنان وضعی برسد.
آنها به آن وضع دچار شدند.
روزگاری برای مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضای خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف
اسلامی مطرح بود؛ آشنایی با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حکومت، دستگاه ادارهی
کشور، دستگاه زهد و تقوا و بیاعتنایی به زخارف دنیا و شهوات شخصی بود و نتیجهاش آن
حرکت عظیمی شد که مردم به سمت خدا کردند. در چنان وضعیتی، شخصیّتی مثل علیبنابیطالب
(علیهالسّلام)، خلیفه شد. کسی مثل حسینبنعلی (علیهالسّلام) شخصیت برجسته شد. معیارها
در اینها، بیش از همه هست. وقتی معیار خدا باشد، تقوا باشد، بیاعتنایی به دنیا باشد،
مجاهدت در راه خدا باشد؛ آدمهایی که این معیارها را دارند، در صحنهی عمل میآیند و
سررشتهی کارها را بهدست میگیرند و جامعه، جامعهی اسلامی میشود. اما وقتیکه معیارهای خدایی عوض شود، هر کس که دنیاطلبتر است، هر کس که شهوترانتر
است، هر کس که برای بهدست آوردن منافع شخصی زرنگتر است، هر کس که با صدق و راستی
بیگانهتر است، بر سرِ کار میآید، آنوقت نتیجه این میشود که امثال عمربنسعد و شمر
و عبیداللهبنزیاد به ریاست میرسند و کسی مثل حسینبنعلی (علیهالسّلام)، به مذبح
میرود، و در کربلا به شهادت میرسد! این، یک حساب
دو دو تا چهار تا است. باید کسانی که دلسوزند، نگذارند معیارهای الهی در جامعه عوض
شود. اگر معیارِ تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که انسان باتقوایی مثل حسینبنعلی
(علیهالسّلام)، باید خونش ریخته شود. اگر زرنگی و دستوپاداری در کار دنیا و پشتهماندازی
و دروغگویی و بیاعتنایی به ارزشهای اسلامی ملاک قرار گرفت، معلوم است که کسی مثل یزید
باید در رأس کار قرار گیرد و کسی مثل عبیدالله، شخص اوّل کشور عراق شود. همهی کار
اسلام این بود که این معیارهای باطل را عوض کند. همهی کار انقلاب ما هم این بود که
در مقابل معیارهای باطل و غلط مادّىِ جهانی بایستد و آنها را عوض کند.
دنیای امروز، دنیای دروغ، دنیای
زور، دنیای شهوترانی و دنیای ترجیح ارزشهای مادّی بر ارزشهای معنوی است. این دنیا است!
مخصوص امروز هم نیست. قرنها است که معنویّت در دنیا روبه افول و ضعف بوده است. پولپرستها
و سرمایهدارها تلاش کردهاند که معنویّت را از بین ببرند. صاحبان قدرت، یک نظام و
بساط مادّیای در دنیا چیدهاند که در رأسش قدرتی از همه دروغگوتر، فریبکارتر، بیاعتناتر
به فضایل انسانی و نسبت به انسانها بیرحمتر مثل قدرت آمریکا است. این میآید در رأس
و همینطور، میآیند تا مراتبِ پایینتر. این، وضع دنیا است. انقلاب اسلامی، یعنی زنده
کردن دوبارهی اسلام؛ زنده کردن «إِنّ أَکرمکم عندالله أَتقیٰکم»(۲). این انقلاب آمد
تا این بساط جهانی را، این ترتیب غلط جهانی را بشکند و ترتیب جدیدی درست کند. اگر آن
ترتیبِ مادّىِ جهانی باشد، معلوم است که شهوترانهاىِ فاسدِ روسیاه و گمراهی مثل محمّدرضا
باید در رأس کار باشند و انسانِ بافضیلتِ منوّری مثل امام باید در زندان یا در تبعید
باشد! در چنان وضعیتی، جای امام در جامعه نیست. وقتی زور حاکم است، وقتی فساد حاکم
است، وقتی دروغ حاکم است و وقتی بیفضیلتی حاکم است، کسی که دارای فضیلت است، دارای
صدق است، دارای نور است، دارای عرفان است و دارای توجّه به خدا است، جایش در زندانها
یا در مقتل و مذبح یا در گودال قتلگاهها است. وقتی مثل امامی بر سر کار آمد، یعنی ورق
برگشت؛ شهوترانی و دنیاطلبی به انزوا رفت، وابستگی و فساد به انزوا رفت، تقوی بالای
کار آمد، زهد روی کار آمد، صفا و نورانیّت آمد، جهاد آمد، دلسوزی برای انسانها آمد،
رحم و مروّت و برادری و ایثار و ازخودگذشتگی آمد. امام که بر سرِ کار میآید، یعنی
این خصلتها میآید؛ یعنی این فضیلتها میآید؛ یعنی این ارزشها مطرح میشود. اگر این
ارزشها را نگه داشتید، نظام امامت باقی میماند. آنوقت امثال حسینبنعلی (علیهالصّلاةوالسّلام)،
دیگر به مذبح برده نمیشوند. اما اگر اینها را از دست دادیم چه؟ اگر روحیهی بسیجی را
از دست دادیم چه؟ اگر به جای توجّه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهی، به فکر تجمّلات
شخصی خودمان افتادیم چه؟ اگر جوان بسیجی را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را -که هیچ
چیز نمیخواهد جز اینکه میدانی باشد که در راه خدا مجاهدت کند- در انزوا انداختیم و
آن آدم پرروىِ افزونخواهِ پرتوقّعِ بیصفاىِ بیمعنویّت را مسلّط کردیم چه؟ آنوقت
همه چیز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصلهی بین رحلت نبىّ اکرم (صلواتاللهوسلامهعلیه)
و شهادت جگرگوشهاش پنجاه سال شد، در روزگار ما، این فاصله، خیلی کوتاهتر ممکن است
بشود و زودتر از این حرفها، فضیلتها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. باید نگذاریم.
باید در مقابل انحرافی که ممکن است دشمن بر ما تحمیل کند، بایستیم.
پس، عبرتگیری از عاشورا این است که نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوی و فرزند
انقلاب گوشهگیر شود. عدّهای مسائل را اشتباه گرفتهاند.
امروز بحمدالله مسئولین دلسوز و علاقهمند و رئیسجمهور انقلابی و مؤمن بر سرِ کارند،
و کشور را میخواهند بسازند. اما عدّهای، سازندگی را با مادّیگرایی، اشتباه گرفتهاند.
سازندگی چیزی است، مادّیگری چیز دیگری است. سازندگی یعنی کشور آباد شود، و طبقات محروم
به نوایی برسند.
سالهای سال، این کشور را ویران
کردهاند. بعد از انقلاب هم، بهوسیلهی مهاجمین خارجی، هشت سال، همان کار را ادامه
دادند. این کشور، باید ساخته شود. این سازندگی، تلاش لازم دارد. از پایان جنگ تا امروز،
هنوز سه سال و اندی میگذرد. زمان زیادی از پایان جنگ تا امروز نگذشته است. یک بمب در
یکجا بیفتد، یک لحظه ویرانگری است؛ اما ساختن همان ویرانه، چقدر طول میکشد!؟ فرض کنید
ساختمانی، خانهای، عمارت دو سه طبقهای، در یک لحظه منفجر میشود؛ اما در یک لحظه،
ساخته نمیشود. یک کشور را هشت سال ویران کردند. مگر شوخی است!؟ قبل از این، خاندان
منحوس پهلوی -که لعنت خدا بر آنها و بر کارگزاران و دستیارانشان، و لعنت خدا بر خانوادهی
قاجار و دستیارانشان باد- این مملکت را ویران کردند. بعد که انقلاب شد تا آن را بسازد،
مگر دشمنان توانستند تحمّل کنند!؟ امروز اسناد همکاری آمریکا با عراق در جنگ تحمیلی
علیه ما، در حال روشدن است. ما آن روز میگفتیم؛ ما آن روز قاطعانه میگفتیم که شرق و
غرب از عراق حمایت میکنند. اما یک عدّه کوتهفکرهای داخلی، انکار میکردند و میگفتند
به چه دلیل؟ بفرمایید؛ این هم دلیل! امروز اسناد خود آمریکاییها را آمریکاییها رو میکنند
و معلوم میشود که در این چند سال، چه کمکهای عظیمی به عراق کردند. شرق و غرب با یکدیگر
همدست شدند؛ این جنگ را به راه انداختند و مملکت را ویران کردند. بعد از سالها ویرانگرىِ
حکّام فاسد پهلوی و قاجار و بعد از چند سال ویرانگرىِ جنگ، اکنون دولت جمهوری اسلامی،
به کمک مردم و کارگزاران و متخصّصین و کاردانهایش، میخواهد این کشور را بسازد. این،
کارِ یک روز و دو روز نیست؛ کار یک سال و دو سال هم نیست. این همه مراکز مادىّ از بین
رفته، این همه امکان اشتغال نابود شده...! اینها چیزی نیست که ظرف مدت کوتاهی برگردد.
این را میگویند «سازندگی». این، یک مجاهدت است، یک جهاد فی سبیلالله است. هر کس که
در این مجاهدت شرکت کند، جهاد کرده است. کسی که در راه اداره و حفظ جامعهی اسلامی
-که یک واجب بزرگ است- گامی برداشته، خیلی باارزش است. اما آن طرف قضیه، مادّیگری است،
مادّهپرستی است، دنیاطلبی است. آن، یک حرفِ دیگر است.
سازندگی، کاری بود که علیبنابیطالب (علیهالسّلام) داشت؛ که حتّی شاید
در دوران خلافت هم -که حالا من این را تردید دارم. اما تا قبل از خلافت، قطعی است-
با دست خود نخلستان آباد میکرد؛ زمین احیا میکرد؛ درخت میکاشت؛ چاه میکند و آبیاری
میکرد. این، سازندگی است! دنیاطلبی و مادّیطلبی، کاری است که عبیدالله زیاد و یزید
میکردند. آنها چه وقت چیزی را به وجود میآوردند و میساختند!؟ آنها فانی میکردند؛ آنها
میخوردند؛ آنها تجمّلات را زیاد میکردند. این دو را با هم اشتباه نباید کرد. امروز
عدّهای به اسم سازندگی خودشان را غرق در پول و دنیا و مادّهپرستی میکنند. این سازندگی
است!؟ آنچه که جامعهی ما را فاسد میکند، غرق شدن در شهوات است؛ از دستدادن روح تقوا
و فداکاری است؛ یعنی همان روحیهای که در بسیجیها است. بسیجی باید در وسط میدان
باشد تا فضیلتهای اصلی انقلاب زنده بماند.
دشمن از راه اشاعهی فرهنگ
غلط -فرهنگ فساد و فحشا- سعی میکند جوانهای ما را از ما بگیرد. کاری که دشمن از لحاظ
فرهنگی میکند، یک "تهاجم فرهنگی" بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگی» یک «غارت
فرهنگی» و یک «قتل عام فرهنگی» است. امروز دشمن این کار را با ما میکند. چه کسی میتواند
از این فضیلتها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنی که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصی نبسته
و میتواند بایستد و از فضیلتها دفاع کند. کسی که خودش آلوده و گرفتار است که نمیتواند
از فضیلتها دفاع کند! این جوان بااخلاص میتواند دفاع کند. این جوان، از انقلاب، از
اسلام، از فضایل و ارزشهای اسلامی میتواند دفاع کند. لذا، چندی پیش گفتم: «همه امر
به معروف و نهی از منکر کنند.» الآن هم عرض میکنم: نهی از منکر کنید. این، واجب است.
این، مسئولیت شرعی شما است. امروز مسئولیت انقلابی و سیاسی شما هم هست.
(امام خامنه ای – ۲۲ تیر ۱۳۷۱ – در دیدار با فرماندهان گردانهای عاشورای
بسیج مستضعفین)
پاورقی:
۱) مریم: ۵۹
۲) حجرات: ۱۳